داستانک «ساختمان غریبه‌ها»

 جلو می‌رفتم و می‌گفتم: «چه سگ نازی. عاشق این سگ‌های سفید و پشمالو‌ام.» در ادامه اسم سگ را می‌پرسیدم. بعد می‌رفتم سراغ معنی اسم یا دلیل انتخابش. این‌گونه سر صحبت باز می‌شد. این‌گونه با هر ملاقات تصادفی یک لبخند واقعی شکل می‌گرفت. سلام‌هایمان معنا پیدا می‌کرد. کمتر غریب می‌شدیم. می‌دانستیم میان این همه پنجره یک […]

داستانک «هلیکوپتر»

صدای هلیکوپتر که آمد لرزه بر اندامش افتاد. با تمام جان فریاد کشید: «کمک… .» آشفته به زمین خورد. بی‌اختیار دستانش را به سمت پنجره تکان می‌داد و فریاد ‌‌می‌زد: «کمک… کمک… .» طول کشید تا کمک‌کردند ژنرال‌ پیر به ویلچرش بازگردد.

داستانک «هم‌بازی»

می‌نوشتم و می‌خندید. قهقهه‌هایش مرا هم به خنده انداخته بود. هر صفحه که کامل می‌شد سریع صفحه‌ی دیگری می‌آورد. من هم تندی کلمه‌ بارانش می‌کردم. از ته دل می‌خندیدیم. او از قلقلک قلم من و من از خنده‌های او. زمان به حاشیه رفته بود. می‌خندید و ورق می‌زد. می‌خندیدم و می‌نوشتم. مشغول بودیم که دیدم […]

داستانک «دلیل فرمانده پسند»

حال سرباز خوب نبود. نمی‌دانست مشکل چیست. به سختی گام برمی‌داشت و مدام زمین می‌خورد. بار اول که فرمانده شرح حال خواست، چیزی برای گفتن نداشت. با هر افتادنش فرمانده فریاد می‌کشید: «بلند شو تنبل.» حالش از خودش به هم ‌‌می‌خورد. نمی‌خواست تنبل باشد. انتخابش جنگیدن بود اما زمین می‌خورد. زمین می‌خورد و می‌شنید تنبل […]

داستانک «قطره»

از دریا جدا شد. آفتاب بلندش کرد. با باد یکی شد. عمری در راه بود تا شیشه را پایین دادی و نفسی کشیدی. گفتی: «بوی دریا می‌آید.»

داستانک «فکر می‌بارد»

فکر‌ها سبک‌اند. چون دانه‌‌های برف. به آن‌ها می‌نگری. چون دانه‌ها‌ی برف. می‌گذاری در تو بنشینند. چون دانه‌ها‌‌ی برف. دفن می‌شوی. زیر فکرها، زیر دانه‌های برف. چون دانه‌ها‌ی برف می‌نشینند. می‌پوشانند و عاقبت سفید می‌شوی. سفید، چون دانه‌‌های برف.

داستانک «دیر می‌رسید»

دیر می‌رسید. می‌گفت عمد ندارد. راست هم می‌گفت. برایش مهم بود به موقع حاضر شود. چشمان همیشه شرمنده‌اش نشان می‌داد تحمل این وضع برای خودش هم دشوار است. با این همه دیر می‌رسید. همیشه دیر می‌رسید. هر روز اندکی هم دیرتر. حرص می‌خورد. از خجالت، از بدقولی‌هایش حرص می‌خورد. هر روز اندکی هم بیشتر. یک‌روز […]

داستانک «اخراج مدرس»

وارد کلاس می‌شود. شوق هنرجویان او را به وجد ‌آورده. جلسه‌ی بازخورد است. می‌نشیند. بعد از خوش و بش کوتاهی بررسی متن‌ها آغاز می‌‌شود. به نوشته‌ها چشم می‌دوزد. با خواندن هر اثر از قوت و ضعف متنش می‌گوید. به همین شیوه یک ساعت پیش می‌رود. بی‌وقفه. خیره به متن‌ها. با پایان نوشته‌ها، سرش را بالا […]

داستانک «به وقت ناخوشی»

از کودکی می‌خواست خاطراتش را بنویسد. با این‌حال همیشه ورد زبانش بود که زود است. معتقد بود خاطره‌نویسی پشتوانه‌ای جدی می‌خواهد. نمی‌خواست سرسری انجامش دهد. اکنون این پشتوانه مهیا بود. ۷۷ سال تجربه‌ی زیسته. اما فراموشی… .