دیر میرسید. میگفت عمد ندارد.
راست هم میگفت. برایش مهم بود به موقع حاضر شود.
چشمان همیشه شرمندهاش نشان میداد تحمل این وضع برای خودش هم دشوار است. با این همه دیر میرسید. همیشه دیر میرسید. هر روز اندکی هم دیرتر. حرص میخورد. از خجالت، از بدقولیهایش حرص میخورد. هر روز اندکی هم بیشتر.
یکروز اما زود رسید.
آنقدر زود که هنوز هیچکس و هیچچیز نرسیده بود. حتا خورشید.
آنقدر زود رسید، که از خوشی مرد.