داستانک «قطره»

داستانک «قطره»

از دریا جدا شد. آفتاب بلندش کرد. با باد یکی شد.

عمری در راه بود تا شیشه را پایین دادی و نفسی کشیدی.
گفتی: «بوی دریا می‌آید.»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *