صدای هلیکوپتر که آمد لرزه بر اندامش افتاد. با تمام جان فریاد کشید: «کمک… .» آشفته به زمین خورد. بیاختیار دستانش را به سمت پنجره تکان میداد و فریاد میزد: «کمک… کمک… .» طول کشید تا کمککردند ژنرال پیر به ویلچرش بازگردد.
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه *
نام *
ایمیل *
وب سایت
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.