گزینگویه 40
تا وقتی هدفی نداریم، هیچ فعالیتی بیهوده نیست.
داستانک «همبازی»
مینوشتم و میخندید. قهقهههایش مرا هم به خنده انداخته بود. هر صفحه که کامل میشد سریع صفحهی دیگری میآورد. من هم تندی کلمه بارانش میکردم. از ته دل میخندیدیم. او از قلقلک قلم من و من از خندههای او. زمان به حاشیه رفته بود. میخندید و ورق میزد. میخندیدم و مینوشتم. مشغول بودیم که دیدم […]