داستانک «غرور چروک»

در خودش جمع شده بود. سر به زیر. مچاله. چروک. منتظر.

منتظر حرکت. چیزی که از جا بلندش کند. چروک از تنش بردارد و پروازش دهد.

چیزی که غرورش را بازگرداند.

پرچم آماده بود. آماده‌ی پرواز. آماده‌ی جنبش. آماده‌ی اهتزاز، در بادی که نمی‌وزید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *