پرده از آینهی بزرگ کشیدند.
همه حضور داشتند جز او. حضار وحشتزده جیغ کشیدند: «دیده نمیشود… دیده نمیشود.»
یکی گفت بسوزانید این خونآشام را. دیگری فریاد زد: او خود شیطان است.
با وجود پاره شدن لباسها و صورت زخمیاش، همچنان غرور اشرافیاش را حفظ کرده بود. غروری که مردم را میترساند.
سرانجام قاضی به اعدام کنت چکش زد.
و اینگونه دسیسهی آینهها محقق شد.
*پانوشت:
در افسانهی دراکولا، اثر برام استوکر، نقل شده که خونآشام در آینه دیده نمیشود. از این رو خونآشام بودن یا نبودن آدمها را آینهها مشخص میکنند.