داستانک «بازدم»

داستانک «بازدم»

گویی هوا خیلی سرد است.

به بخاری که از دهان عزاداران برمی‌خاست چشم دوخته بود و آه می‌کشید.

دلش برای نفس کشیدن تنگ شده بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *