داستانک «آخرین خنده»

داستانک «آخرین خنده»

با انگشتان کوچکش دیوار را قلقلک می‌داد. دیوار می‌خندید. خانه از صدای خنده‌شان پر شده بود. صدای بازشدن در آمد. ذوق‌زده به طرف در دوید و دست‌های رنگی‌اش را تکان داد. با جیغ مامان رنگ‌های دیوار پرید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *